ادامه حکایت های بهلول
مشاهده صفحه جدید
تاریخ : جمعه 24 مرداد 1393
نویسنده : علی

4- گویند روزي بهلول کفش نو پوشیده بود . داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد . در آن

محل مردي را دید که به کفشهاي او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفش او دارد .

ناچاراً با کفش به نماز ایستاد . آن دزد گفت:با کفش نماز نباشد . بهلول گفت : اگر

نماز نباشد کفش باشد.

متعجب




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: ادامه حکایت های بهلول , ,
برچسب‌ها: جک , بهلول , حکایت , لطیفه ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب
پارسی رنک

/
به وبلاگ من خوش آمدید. درصورت مشاهده ی هرگونه بی احترامی به شخص یاگروهی، آنرا به ما اطلاع دهید. « باتشکر »